خاطرات دانش آموز شهید مهدی شهامتی
دانش آموز شهید مهدی شهامتی حاج آقا! اگه اجازه مي دين به لحظه وقتِتُونو بگيرم» «خواهش ميكنم خواهر، بفرمايين!» «راستش ديشب يه خوابي ديدم که مي خواستم تعبير شو از شما بپرسم» «بفرمايين! ان شاءا… كه خيره.» خوب، خودتون مي دونين كه چند ساله از وصلت من و ابوالقاسم مي گذره؛ ولي هنوز قسمت نشده … ادامه خواندن خاطرات دانش آموز شهید مهدی شهامتی
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.